مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ دکانش در بازار محل رفتوآمد چهرههای امین و معتمد شهر است. صبحها پیش از اینکه کرکره مغازه را بالا بدهد، روبهروی گنبد طلاییرنگ حرم علیبنموسیالرضا (ع) میایستد، دستش را روی سینه میگذارد و به نشانه ادب خم میشود. در بازار کسی نیست که حاج محمداسماعیل را نشناسد.
راهورسم تجارت میداند، خوش برخورد و خوشرو است و وقتهایی که کسی برای حل مشکلاتش سراغ او را میگیرد، سرتاپا گوش میشود و هرچه از دستش برآید، دریغ نمیکند. حاج محمداسماعیل، کاسب شریفی است که در تعامل با مردم کم نمیگذارد. وقتی کسی از او کمک میخواهد، دریغ نمیکند و در رویارویی با نیازمندان، زیر پروبالشان را میگیرد و خودش را وسیلهای میبیند برای روزیرساندن به آدمهایی که خدا بر سر راهش قرار میدهد.
در خانه پدری مهربان و مقتدر است. روزی که یک طلبه جوان از قم به مشهد میآید و دخترش منصورهخانم را خواستگاری میکند، پیش از هرچیز از ایمان و دانشش سؤال میکند. وقتی آیتا... میلانی پا پیش میگذارد و طلبه جوان را تأیید میکند، بیهیچ، چون و چرایی، ماجرا را با منصورهخانم در میان میگذارد. عروسی سادهای برگزار میکند و دست دخترش را در دست طلبهای میگذارد که بعدها رهبر انقلاب میشود.
محمد پسر حاج محمداسماعیل است. خانواده میگویند محمد بیش از همه به پدر شباهت دارد. قصه مهربانی و بخشش محمد، چنان در کشور میپیچد که از راه دور و نزدیک، سراغش را میگیرند. گاهی از شهرها و استانهای دیگر نزد او میآیند و درباره رنجها و مشکلاتشان با او حرف میزنند. محمد دستپرورده همان پدر است.
در محیط حجره و خانه، انسانیت را از او میآموزد و بعدها درد دیگران را درد خود قلمداد میکند. او در فضایی رشد میکند که احترام به بزرگتر و شفقت به کوچکتر، اصول ناگسستنی زندگی است. در این خانواده، اندوختن ثروت یک مسئله فرعی است و بیش از هرچیز، اندوختن دلها را در نظر دارند.
محمد وقتی که رنج بیماران کلیوی را از نزدیک میبیند، بند دلش پاره میشود. بیماریهای مزمن، علاوه بر رنج، هزینه دارند. شاید نتواند برای بهبودشان کاری کند، اما میتواند در این مسیر، هزینهها را تقبل کند تا رنج بیشتری به آنها تحمیل نشود. اولش با پرداخت هزینههای درمان دهها نفر شروع میکند و خیلی زود، در سال۱۳۸۷، ریاست انجمن حمایت از بیماران کلیوی خراسانرضوی را برعهده میگیرد. این نقطه آغاز مسیری است که زندگی هزاران نفر را دگرگون میکند.
در سال۱۳۹۲ درمانگاه تخصصی شفای توس را بنیان میگذارد؛ جایی که بیماران میتوانند دیالیز رایگان دریافت کنند. از چهار تخت دیالیز اولیه، این درمانگاه به ۳۶تخت میرسد و در سه شیفت به بیماران مرد و زن خدمات ارائه میدهد. او فقط به دیالیز فکر نمیکند؛ دارو، دندانپزشکی، سونوگرافی و حتی مشاورههای خانوادگی هم در این درمانگاه ارائه میدهد.
محمد باور دارد که باید به همه ابعاد زندگی این بیماران رسیدگی کرد تا بار سنگین بیماری برایشان کمی تحملپذیرتر شود. او پشتیبان و دوست است و خاطرات بیماران از او، سرشار از مهربانی و دلسوزی. محمد همیشه با رویی گشاده به بیماران و خانوادههایشان گوش میدهد. بسیاری از بیماران، او را پدری دلسوز میدانند که در سختترین روزهای زندگی، تنهاشان نمیگذارد.
برای ادامه مسیر در سال۱۳۹۴، بنیاد خیریه خجسته را تأسیس کرد. این بنیاد درواقع تجلی همه آرمانهای او در یک نهاد رسمی بود؛ نهادی که قرار بود چراغ راه نیازمندان باشد. کار بنیاد فقط به بیماران کلیوی ختم نشد. آنها بستههای معیشتی، جهیزیه، سیسمونی و حتی کارتهای هدیه برای سادات نیازمند فراهم میکردند، مستمری ماهانه به مددجویان کلیوی میدادند و کمکهزینه عمل پیوند کلیه را تقبل میکردند. این خیریه بهتنهایی بیش از ۸هزارو۳۰۰ بیمار کلیوی را در خراسان بزرگ زیرپوشش داشت؛ عددی که نشان از وسعت همت و عظمت کار او دارد. حاجمحمد خجسته باقرزاده تا آخرین روزهای حیاتش دست از یاری برنداشت.
او فقط یک خیر نبود، بلکه نماد تلاش بیوقفه برای کاهش درد و رنج انسانها بود. او سرانجام در پانزدهم شهریور۱۴۰۰ در هفتادوششسالگی درگذشت و پیکرش در حرم مطهر امامرضا (ع) آرام گرفت، اما میراث او، بنیاد خجسته و همه کارهای نیکش، همچنان ادامه دارد و نام او را در دل هر نیازمندی که از او یاری گرفته، زنده نگه داشته است.
پس از فوت او همسرش، خانم قیاسی، و فرزندانش مسیر او را ادامه میدهند. میخواهند چراغی که پدر روشن کرد، هرگز خاموش نشود. بنیاد خجسته همچنان با قوت به کار خود ادامه میدهد و هر روز داستان جدیدی از بخشش و امید مینویسد. حاجمحمد رفت، اما نام و یادش در قلب مردم مشهد و ایران جاودانه شد. او قهرمانی بیادعا بود که زندگیاش را وقف دیگران کرد.